باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

خداحافظی با جزیره کیش ( بای بای کیش جون)

خداحافظ کیش خداحافظ کیش عزیز که 7 سال از عمرمون رو پیش تو بودیم به ما که خیلی خوش گذشت. یکم ناراحتیم از اینکه باید از پیشت بریم از پیشت با این همه زیبایی. من عاشق اون نخل هاتم عاشق اون دریای بی نظیرت اون ساحل طلاییت و اون ابرهات که تو زمستون ها مثل پشمک می مونن. خوشحالم که پسر ناز نازی ما باربد پسر هم یک سال از عمر خودشو تو کیش بود. باربد پسرم عاشق دریایی نیلگونته عاشق درختاتته عاشق شب های تو با چراقونی های همیشگیت عاشق اون این همه جذابیت هاته . کیش عزیز خداحافظ ................................
28 مهر 1390

پسر پسری مامان عاشق شی شی خوردنته جوجو

سلام پسر خوشگلم، عشق مامان بوس بوس یک عالمه برای تو ، عزیز دلم می خوام بدونی که مامان عاشق شی شی خوردنته وقتی که سفت می چسبی به مامان و صورت گلت می چسبه به مامانی بعد موقع خوردن شی شی لپات باد می شه خالی می شه باد می شه خالی می شه مامان دیونت می شه مامان عاشق تو جوجو که همیشه بانمکی و شیطونک بوس بوس 100000000000000 تا به اون لپات.
28 مهر 1390

باربد و سفید برفی و هفت کوتوله

سلام پسرم دیشب که خیلی شیطون شده بودی و مثل همیشه سعی می کردی که نخوابی مامانی برات کتاب و سفید برفی و هفت کوتوله رو خوند و تو هم با دقت گوش دادی بعد هم بالاخره بعد یک ساعت بازی و شیطونی وقتی دیدی مامانی چشماشو بسته شما هم آروم آروم شی شی تو خوردی و خوابیدی. امروز ظهر وقتی مامانی داشت برات سوپ حاضر می کرد دید که شما عزیز دل رفتی لابلای کتابهات می گردی و بعد کلی گشتن کتاب سفید برفی رو کشیدی بیرون و با دقت شروع کردی به دیدینش و خوندش برای خودت هر صفحه رو که ورق می زدی می گفتی ا ا ا بعد صفحه بعد مامانی هم هزاربار قربونت رفت و بوست کرد عزیزم که اینقدر باهوشی کوچولوی من بوس بوس به تو عزیز دلم حالا که فهمیدم این همه کتاب دوست داری بازم برات کتاب ...
13 مهر 1390

باربد و ماکارانی

دیشب مامانی ماکارانی شام درست کرد از اون پیچ پیچی های سبزیجاتی رنگ و وارنگ بعد وقتی من سوپم رو خوردم مامانی برام یکم ماکارانی آورد بگم من چون بوی ماکارانی بهم خورده بود سوپ خیلی کم خوردم تا سر شام ماکارانی بهم بدن خلاصه یک ظرف کوچولو برام ماکارانی آوردن نمی دونید چه کردم من تمام دهن و دماغ و لباس و مو همه شد پر ماکارانی و سس ماکارانی بی چاره مامانم مجبور شد بعد خوردن ماکارانی اول از همه حسابی منو بشوره بعد میز غذامو بشوره ولی به من که خیلی خوش گذشت خیلی هم دوسش داشتم چون وقتی مامانی منو تمیز و ممیز کرد دوباره دلم ماکارانی خواست و کلی گریه زاری کردم تا بالاخره مامانی برام باز ماکارانی آورد مامانی همش نگران بود که نکنه تو دلم بمونه برای...
13 مهر 1390